امروز تصادفی جایی خوندم که بهروز وثوقی درگذشته. برای منی که با قیصر بزرگ شدم خبر بدیه....
بخشی از دیالوگ قیصر:
قیصر : … بدتون نیاد .. شما دیگه برا خودتون عمرتونو کردید … منم دو تا گیر کوچیک دارم … یکی اینکه به این ننه مشهدی قول دارم ببرمش مشهد زیارت … یکیم یه جوری مهرم و از دل اعظم بیارم بیرون .. فقط همین و همین … خیال میکنی چی میشه خاندایی … کسی از مردن ما ناراحت میشه؟ … نه ننه … سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب و بگن همه یادشون می ره که ما چی بودیم و واسه چی مردیم … همینطور که ما یادمون رفته … دیگه تو این دوره زمونه کسی حوصله داستان گوش کردنو نداره.»
+ نه فوت نشده...خبر کذبه.
اره فهمیدم
من خیلی دوستش داشتم. اون زمان که ب تماشای فیلماش می نشستم عاشقش میشدم. دلم میخواست برم پیداش کنم و یادم میرفت این فیلمها چقدر قدیمیه و اون الان چند سالشه
اره این طوری خیلی میشه به نوعی ادم درگیرش میشه....
همه یادشون میره..
خدایش بیامرزتش..
اره...