قیصر

امروز تصادفی جایی خوندم که بهروز وثوقی درگذشته. برای منی که با قیصر بزرگ شدم خبر بدیه....

بخشی از دیالوگ قیصر:

قیصر : … بدتون نیاد .. شما دیگه برا خودتون عمرتونو کردید … منم دو تا گیر کوچیک دارم … یکی این‌که به این ننه مشهدی قول دارم ببرمش مشهد زیارت … یکیم یه جوری مهرم و از دل اعظم بیارم بیرون .. فقط همین و همین … خیال می‌کنی چی می‌شه خان‌دایی … کسی از مردن ما ناراحت می‌شه؟ … نه ننه … سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب و بگن همه یادشون می ره که ما چی بودیم و واسه چی مردیم … همینطور که ما یادمون رفته … دیگه تو این دوره زمونه کسی حوصله داستان گوش کردنو نداره.» 

تبت...

گفت:چرا همش دنبال معنای دیگری هستی.این یک دوستی ساده است.
آب دهانم را قورت دادم.
"دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست"

رویای تبت ـــ فریبا وفی

ناراحت کنندس جدا....

- سلام !

- ...

- چرا جواب نمی دی ؟

- حوصله ندارم !

- برو درس بخون

- حوصله ندارم !

- اتاقتو تمیز کن

- حوصله ندارم !

- بیا برو کلاس ورزشی

- حوصله ندارم !

- می خوای بیام بریم بیرون بچرخیم؟

- نه حوصله ندارم

- برو به دوستت زنگ بزن باهاش حرف بزن

- نه حوصله حرف زدن ندارم

- آیدیت روشنه یکی پی ام میده / بیا نت حرف بزنیم....

- نه شرمنده من حوصله  ندارم 

- برو شوهرکن همه رو راحت کن دیگه اه...

- شوهر ؟ نه حوصله شوهر ندارم

-  تلویزیون نگاه کن ؟

- چیز بدرد بخور نشون نمیده ! نه حوصله ندارم

- بشین مث قبلنا شعر و داستان بنویس

- نه شعرم نمیاد ! حوصله زور زدنم ندارم

- برو بخواااااااااااااااااااااااب خووووووو !

- خواب ؟ حالا چون اصرار میکنی خاطرتم خیلی عزیزه باشه ! من رفتم بخوابم

راستی تا نرفتی پول میخوای؟احتیاج داری؟

اره فدات شم....میریزی فردا به کارتم....

اره ارواح خاک عمت......

پ.ن:گاها ادم از گذشته ای که با افراد داشته پشیمان میشود....


حوصله ندارم اما همه‌ی قصه‌رو میگم

همه‌ی قصه‌رو حتی اونجایی که دوست ندارم

بذار صحبت کنیم این بار جای اینکه بنویسیم

راجع به دوجین سوال و یه سری عقده‌ی بدخیم

...»

رضا یزدانی

درود...

انسان هایی این چنین هم آرزوست
درود بر معلم مریوانی که برای همدردی با دانش آموز بیمار خود..
موی سرش را تراشیده است. . .
علی محمدیان در صفحه فیس بوک خود نوشته است ...
من و نیمای عزیز سرمون به مو حساسیت دارد

گاهی...

گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد با یکی مهربان باشی، دوستش بداری و برایش چای بریزی.
گاهی وقت‌ها، دلت می‌خواهد یکی را صدا کنی، بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟!
گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد یکی را ببینی، شب بروی خانه بنشینی، فکر کنی و کمی برایش بنویسی.
گاهی وقت‌ها، آدم چه چیزهایِ ساده‌ای را ندارد!